اب این چشم
زلال است هنوز
تو بیا کوزه به دوش
تو بیا حنده به لب
تو بیا نرم و خموش
تو بیا ، زود مرو
ساعتی مانده به روز
جز دو سنجاقک بی تاب
که در تاریکی
تن به این اب روان می شویند
همه ایل ، ز حال من و تو
- بی خبرند
شب اخر ، شب کوچ است ، بیا
همه در خواب ، همه در تب و تاب
- سفرند
تو بیا بدرقه کن
زودتر از نور سحر
دل تنها و گرفتار مرا
تو بیا کوزه به دوش
لب این چشمه اب
عکس مهتاب ببین
نقره اب ببین
گوش کن
قهقهه کوزه خویش
که دهان باز کنان
اب خنک می بلعد
همه را خوب به خاطر بسپار
شب فردا
دگر از ایل و هیاهو
خبری نیست ، بیا
تو بیا باز ببندیم دخیل
بر سر شاخه ارژن
که تو هم کوچ کنی ، سال دگر
تا به ییلاق بتازیم سوار
تو بر ان اسب سفید
من بر این اسب کهر
تو نمانی بی من
من نمانم بی تو
اری امشب ، شب اخر
شب کوچ است بیا
لب این چشمه اب
من و دل منتظریم
امیر حسین امیریان چاپ 80
فرستنده مطلب هم قبیله (ندا)
نظرات شما عزیزان: